fredag 29 juni 2012

تو بهترین

تو بهترینی    تو از جنس کمیابترین گوهر     تو خوشبو‌ترین عنصر    تو با کرامتی بی‌ حد     تو جاودانه     تو مدعیان را سر و گردنی بیشتر     تو در عرش     تو هر کلامت شعر     تو هر نگاهت معنی‌     تو از نژادی دیگر     تو ما را چون ایزد ... ... ... تو آیا می‌دانی؟     ... تو را ما  نیازی نیست؟      Oxevik 28 juni 2012

tisdag 12 juni 2012

دستهای به هم بافته

یاد داری میگفتی‌ از دستهای به هم بافته؟     که می‌‌شد عشق روزی ؟    یا آن نیرو که دیوار را فرو می‌ریخت؟     و آن نوری که از اوج میامد و هفت رنگ بود؟     یا آن شادی‌ها که میگفتی‌ کنج هر خانه منزلی دارد؟    چه بیهوده در انتظار پروانه‌های سبز نشستیم؟ ...    اینجا خار گلها نیز سمیست    اینجا در زلف یار دستی‌ نیست    یا برای مددی... و... آن هفت رنگ؟ ...     فقط مردی با هفت سجاده سیه آمد بجای هر رنگی‌    آنها را سر سفره گذاشت و آینه‌ای روبروی ما     سفره خالی‌ شد    نه رنگی‌ نه دستی‌ و نه عشقی‌...    Uddevalla 12 juni-12