söndag 26 februari 2012

یاد

بیاد داری

شکوفه‌های سیب را

که از ترس تگرگ در با د اطراف را هراسان، نگاه میکردند

و ساعتی‌ بعد

بی‌ حرکت روی زمین خیس گرد حوض چسبیده بودند ؟

بیاد داری

جوجه‌ای را که مادر در پاکتی کاغذی به تو هدیه داد

زرد بود رنگش کردی، سرخ، سبز، دان و آبش دادی

تا که روزی کلاغی سیاه آنرا در پیش چشمانت ربود ؟

به یاد داری

آن روزی که آرمان به جبهه می‌رفت

و چون نامش عربی‌ نبود حتابن بستی را بنامش نکردند؟

.

.

چه راه درازی آمدیم؟

جوابت را می‌خوانم

در سکوت گویای چشمانت

lördag 18 februari 2012

بهشتت را نمیخواهم

بهشتت را نمیخواهم

نمیخواهم ترا، دینت و هرچه در کتابت هست

شهوتت قدرت، قدرتت شهوت

و آن اشکی که می‌ریزی همه نیرنگ، همه طرفند

نمیخواهم این روزها که خونند و خاکستر

رعب و تازیانه، زخم و زندان... نه

بهشتم را که دوزخ کرده ای

رنگ و روز می‌خواهم

اشک شوق

...

... مردمی دیگر

söndag 12 februari 2012

"طنز مرد روسپی"

مرد روسپی

عنکبوتی با تار‌های همه رنگ

از حیله و مکر از فریب

مد روز، سینه چاک داده تا بند ناف

"چشم‌ها "خمار"، ابرو‌ها "کمان

گدای محبت هر لحظه، روز و شا م

مرد روسپی به "فمینیسم" تظاهر می‌کند

قهر می‌کند، ناز می‌کند

ماسک شرم و حیا بر چهره

عشوه و ناز و ادا، غر میزند اخم می‌کند

ترانه‌های غمگین، گریه دار

پروانه، شمع و گٔل رز

همه از بهر صید و شکار

مرد روسپی همه را "می‌خواهد"

هرکه را شد صید

پیر، جوان، همسایه، غریب

آن بیچاره نیز که تن‌ فروشد

مرد روسپی خواهراش "پاک" باید اما

همسرش "پاکدامن"، معصوم بیگناه

"مومنان" را بر گزیند هنگام وصال!

مرد روسپی آفت است

چرک است

زهر است، زجر است، لعنت است

قلبها می‌شکند، اشکها سرازیر می‌کند

گاه ریش دار، گاه بی‌ ریش، گاه مو دار، گاه کچل است

از ج...ه هم ج...ه تر است

مرد روسپی لایق هرچه خر است

Oxevik 12 feb-12

lördag 11 februari 2012

دریای یخ زده

کنار دریا

دریای یخ زده

آرام، ساکت، تنها

سگم غلط می‌خورد در برف دیروز

آفتاب فقط تصویریست در پهنه آسمان

زمین آرامتر گرد خورشید میگردد

فکر می‌کنم... هم خوب هم بد

جای تو خیلی‌ خالیست

Oxevik 11 rev-12

fredag 10 februari 2012

از جنس عشق

نه خدایی روی سر می‌خواهم و

نه سایه زیر پا

همرهی می‌خواهم از جنس امید

بی‌ راز و رمز

بی‌ ریا

هرچه دارم باقی بریزم پای او ‌

امروزمو فردایمو... فرداها

Uddevalla 10 fev.-12

onsdag 8 februari 2012

ابر سیاه

پس این ابر سیاه

برقش سوزان

رعدش رعب آور

نه قطره‌ای باران همراه

نه نسیمی، که پیام خرّمی آرد

چنگ، دندان و تحجر

در ستیز با سبزه و سبز

... خورشیدی می‌تابد

Oxevik 9 feb-12

tisdag 7 februari 2012

ششم فوریه، روز جهانی مبارزه با ختنه زنان

سوده راد: برای ششم فوریه، روز جهانی مبارزه با ختنه زنان:

فاجعه آنقدر بزرگ هست که وقت آن رسیده باشد که تابو را بشکنیم و بگوییم: ” بله، در ایران هم کودکان دختر ختنه می شوند!” عمق درد شاید بواسطه تعداد زنان ختنه شده در ایران نیست، که بدلیل سکوت و چشم پوشی داوطلبانه ایست که تمدن و فرهنگ فرهیخته میهنمان یا در دست نبودن آمار دقیق یا نادر بودن پدیده را بهانه می کند. ختنه زنان آنقدر فجیع هست که حتی یک مورد در هر کجای دنیا هم ما را خشمگین کند، آنقدر که برخیزیم و فریاد بزنیم بس است! فریاد زدن هم کافی نیست. باید پاشنه را ور کشید و رفت تمام قد جلوی درد ایستاد و فهمیدش و دوایش کرد.

یک: در سال ۲۰۰۵ در دنیا بیش از صد و سی ملیون زن ختنه شده اند و هر ساله بیش از سه ملیون دختر بچه و نوجوان در معرض خطر ختنه هستند. این درد را می توان با ابر بی رنگ و بی بوی حاصل از انفجار اتمی مقایسه کرد که در سکوت آدم ها را نسل در نسل معیوب می کند و می کشد و از اینجا به آنجا سرایت می کند.

دو: ختنه برای زنان، بر خلاف ذهنیتی که استفاده از کلمه مشترک برای مردان بدست می دهد، معنی اش برداشتن قسمتی از آلت جنسی بی حس و “زائد” نیست که نبودش زندگی را راحت تر و بهداشتی تر کند. اگر بخواهیم تصویری بهتر دست دهیم، باید گفت نقص عضو دختران ختنه شده در مقایسه با پسران ختنه شده آنقدر است که می توان آنرا با بریده شدن تمام یا قسمت اعظم آلت جنسی مردانه مقایسه کرد.

سه: عواقب کوتاه مدت و بلند مدت فیزیکی و روانی ختنه زنان، از پیش از وقوع آغاز می شود و تا پایان عمر ادامه پیدا می کند. جدا کردن حساس ترین عضو بدن انسان – و نه تنها زنان – که بیشترین تمرکز پایانه های عصبی را در خود جای دارد، عموماً در شرایطی غیر بهداشتی و توسط ابزاری چون تکه شیشه و کارد آشپزخانه و حتی تکه سنگی تیز بدون بیهوشی موضعی یا کامل انجام می گیرد. جدا از فشار روحی و عصبی که به قربانی وارد می شود، خونریزی، کزاز، آسیب دیدگی مجاری ادراری، درد دائمی تا پایان عمر هنگام دفع ادرار، عفونت های مزمن رحم، عدم توانایی در بارداری و وضع حمل و مرگ زودرس از عواقب این عمل شنیع است.

چهار: مراسم دقیقاً مشابه آنچیزیست که برای پسران رخ می دهد، البته جز برگزاری ختنه سوران و جشن و بار عام. دختران هم در سنین پایین، از نوزادی تا پیش از نوجوانی، یعنی در سنی که نه از نظر فیزیکی و نه از نظر روانی قدرت اجرای انتخاب را ندارند، ولی در سکوت ختنه می شوند. این بار افراد خانواده و نزدیکانی که وظیفه شان حمایت و مراقبت از کودک است، دسته جمعی به تمامیت بدن او تجاوز می کنند و او را تا پایان عمر ناقص می کنند.

پنج: ختنه زنان مختص هیچ فرهنگ و آداب و رسوم و محدوده جغرافیایی و از همه مهم تر هیچ دینی نیست. تا جایی که می دانیم تاریخ این عمل به پیش از پیامبری موسی می رسد و نسبت آن با ادیان هیچ است. در مناطقی چون اروپای غربی، استرالیا و امریکای شمالی مبارزه با این پدیده پس از افزایش مهاجرت از کشورهای افریقای مرکزی افزایش یافته است. از جمله دلایلی که ختنه بر اساس آن و در طول قرن ها صورت می گیرد، می توان به “تضمین پاکی زن”، “تضمین سلامتی مرد و کودک متولد شده”، “حذف بوهای بد” و “تکمیل رشد و زنانگی” اشاره کرد که می توانند از نظر ما خنده دار باشند. باید به یاد داشت که همین دلایل موجب می شود مادرها و مادربزرگ ها که خود درد کشیده اند دست به ناقص کردن دخترها و نوه های دختر خود بزنند.

شش: تنها چند سالیست که اعمال جراحی ترمیم آلت های جنسی زنانه ختنه شده در کشورهایی چون فرانسه آغاز شده است. این مراقبت ها با کمک های روانشناسی و مدد کاری و آموزشی همراه است. ولی مسأله اصلی اینست که در بسیاری از نقاط جهان این امری عادیست و “زن بودن درد دارد”. زنان و مردانی هم که پی به غیر عادی بودن این فاجعه می برند، آنچنان دچار شرم و افسردگی هستند که برای پا پیش گذاشتن باید مبارزه ای با خود و میراث اجدادی بر پا کنند.

هفت: در ایران، گزارش هایی از وجود ختنه در کردستان، بلوچستان و نواحی عرب نشین وجود دارد. اولین گام برای پایان دادن به این فاجعه انسانی که نه تنها به زنان، که به زندگی مردان هم آسیب می زند، آگاهی، شناخت و حساسیت نسبت به این موضوع است. حرف از نقص عضو و تجاوز به حقوق فردی انسان ها تابو نیست، که سکوت در برابر ادامه رسمی چنین غیر انسانی، در تاریخ بشریت ننگ است. کافیست گوشه ای از ذهنمان به یاد داشته باشیم زنی که روبرویمان نشسته ممکن است در سکوت درد بکشد و ما سهمی در تغییر آینده اش داریم.

torsdag 2 februari 2012

ترا می‌خواهم

ترا می‌خواهم

نه آن دورهها

نه دستت در دست ماتم

قلب تو اینجا

نه شادی و تبسم رخت بسته از کویت

تیر زهراگین بسویت

...

ترا می‌خواهم

نه در سرما، نه در خشکی نه در صحرا

نه در کاشانه غربت

که خشمت در میان بایدها سکوت گردد

ترا می‌خواهم ‌ای مرهم

ترا می‌خواهم‌ای محرم

ترا آزاد می‌خواهم

همین حالا...

همین حالا

Uddevalla 2 feb-12

یکشنبه

یکشنبه

زمستان

سرد و سکوت

گربه‌ای پشت پنجره

خیره به هیچ

من نیز

...

اما

"حضور پررنگ" تو در ذهنم

چون چلچله

نوید حرارت امرداد میدهد

Oxevik, Jan-12

مزار آزادی زن

بر مزار آزادی زن نوشتم

شرمم با د که ترا که یارم بودی

به تکهٔ خشکی نان

آغشته به غذای دیشب فرعون...

فروختم

ترا دفن کردند، زنده

نا جوانمردانه کنجی خزیدم

با تکه نانی خشک

شرمم با د

عزیزی دور

عزیزی دور

مشتی واژهای مهربان

تبسمی از پس میله‌های نامرئی

یار قلب سالخورده من

نشسته در برم آرام

قلبی برای دوست داشتن

دستانی کوچک

از تواضع شرقی ‌لبریز

پرسشش بر لب

کو کلید این زندان؟

Uddevalla 24 jan-12