söndag 17 augusti 2014

بدرود!

بدرود!
گذشت آن حدیثی که زندگی‌ بود؟
شاید آغازی دیگر
کیست نشسته منتظر در پس این دیوار یا که در ختم آن کوره راه؟
شاید هیچ کس ؟
شایدم عشق؟
شاید آن دستی‌ که نرم بود و لطیف
دشنه‌ای داشت زهراگین
که هیچ طبیبی را نبود پاد زهرش
یا که تنها دستی‌ بود تنها؟
زمان می‌گذرد
باید هرچه زودتر عشق شد!

Oxevik 17 aug-12

Inga kommentarer:

Skicka en kommentar